پنج حکایت شیرین از گلستان سعدی
حکایت شماره 1:
کاروانی در یونان بزدند و نعمت بی قیاس(1) ببردند . بازگانان گریه و زاری کردند و خدا و پیامبر شفیع آوردند اما فایده نکرد .
چو پیروز شود دزد تیره روان --- چه غم دارد از گریه کاروان ؟
لقمان حکیم اندر آن کاروان بود ، یکی از کاروانیان او را گفت که مگر اینان را نصیحتی کنی و موعظه ای گویی تا از مال ما دست بردارند که دریغ باشد چنین نعمتی که ضایع شود ، گفت : دریغ ضایع کردن حکمت است که با اینان گفتن .
آهنی را که موریانه بخورد --- نتوان برد از او به صیقل ، زنگ
با سیه دل چه سود گفتن و وعظ --- نرود میخ آهنین بر سنگ
همانا که جُرم از طرف ماست
به روزگار سلامت،شکستگان دریاب --- که جبر خاطر مسکین(2) ، بلا بگرداند
چو سائل به زاری طلب کند از تو چیزی --- بده و گرنه ستمگر به زور بستاند
توضیحات حکایت اول
1- نعمت بی قیاس : ثروت بی اندازه
2- جبر خاطر مسکین : مهربانی و دستگیری از مسکین
---------------------------------------------------------------------------------
حکایت شماره 2:
من آن مورم که در پایَم بمالند --- نه زنبورم که از دستم بنالند
کجا خود شکر این نعمت گزارم --- که زور مردم آزاری ندارم ؟
در این حکایت سعدی از تلمیح به حدیث نبوی استفاده نموده است و با شگرد خاصی برتری علم را نسبت به ثروت بیان نموده است و برای تایید سخن خود از حدیث استفاده نموده است.
---------------------------------------------------------------------------------
حکایت شماره 3:
گر بجای نانش اندر سفره بودی آفتاب --- تا قیامت روز روشن کس ندیدی در جهان
جوانمرد گفت : اگر بخواهم یا میدهد و یا نمیدهد و اگر بدهد منّت تا ثریّا خواهد گذاشت . باری ، خواستن از او زهر کشنده است .
هرچه از دونان(2) به منّت خواستی --- بر تن افزودی و از جان کاستی
و حکیمان گفته اند : آب حیات گر بفروشند به آبروی ، دانا نخرد که مُردن به علّت(3)، به از زندگانی به ذلّت
اگر حنظل(4) خوری از دست خوش روی --- به از شیرینی از دست ترش روی
1- تاتار : طایفه ای بزرگ در ترکستان
2- دونان : پَستان و فرمایگان
3- علّت : بیماری
4- حنظل : شیره درختی است که بی نهایت تلخ و بد بو است
----------------------------------------------------------------------------------
حکایت شماره 4:
تو بر اوج فلک چه دانی چیست --- که ندانی که در سرایت(3) کیست ؟
توضیحات این حکایت:
1-منجم:ستاره شناس
3-سرایت:خانه ات
-----------------------------------------------------------------------------------
حکایت شماره 5:
ندهد هوشمندِ روشن رای --- به فرومایه ، کارهای خطیر
بوریاباف(3)اگر چه بافنده است --- نبرندش به کارگاه حریر
1- بیطار : دامپزشک ، پزشک حیوانات
2-حاذق:ماهر
3- بوریاباف : حصیر باف
مفهوم این حکایت :هرکس را بهر کاری ساختند . این حکایت می خواهد این نکته را متذکر شود که هرکس باید وظیفه خودش را انجام دهد و دخالت در کار دیگران کاردرستی نیست.
----------------------------------------------------------------------------